شير گفتش تو ز اسباب مرض

 اين سبب گو خاص کاينستم غرض

 

شير گفت اي خرگوش دليل پريشاني تو چيست که هدف من استناع ان است

*****************************

گفت ان شير اتدرين چه ساکن است

اندرين قلعه ز افات ايمن است

 

خرگوش گفت محل زندگي ان شير همين چاه هست و بوسيله ان خويش را از بلاها و دشمنانش محفوظ داشته است

 

***************************

قعر چه بگزيد هر که عاقلست

 زانک در خلوت صفاهاي دلست

 

مولانا بار ديگر به اموزه هاي عرفاني در غالب اين حکايت ميپردازد و به فضايل اعتکاف و خلوت اشاراتي دارد

لذا ميفرمايد بهتر است ادمي قعر چاهي يعني مکاني براي انزوا از مخلوق داشته باشد

زيرا که خلوت و همنشيني با خدا و دوري از اغيار موجب رقت و صفاي باطن ميگردد

 

***************************

ظلمت چه به که ظلمتهاي خلق

 سر نبرد آنکس که گيرد پاي خلق

 

درون چه بهتر از تاريکيهاي اجتماع مخلوق است زيرا به سلامت حقيقي معنايي کسي نخواهد رسيد که گرفتار خلق گردد

مسايل السلوک

تاريکي خلوت بهتر از معاش رتي است که موجب ظلمت جان و ايمان گردد

حضور خلوت انس است و دوستات همه جمعند

خلوتي ممدوح است که انتهايش به مجالسات خلوتيان انس و محبت منجر شود

خلوت نفساني و غير شرعي خود موجب تاريکي است خداوند در قران دو مورد فضيلت مسيحيت بر يهوديت را رهبانيت و علم بيان ميفرمايد

زيرا رهبانيت و عدم تعلق به ماده موجب علاقه به معنا خواهد شد

پيامبر خلوت را بهتر از جمع بد دانسته اند

بقول معروف

دلا خو کن به تنهايي که از تنها بلا خيزد

سعادت انکسي دارد که از تنها بپرهيزد

 

***************************

گفت پيش آ زخمم او را قاهرست

 تو ببين کان شير در چه حاضرست

 

شير از خرگوش درخواست نمود که در درون چاه نظري افکند زيرا مدعي هستم در قدرت و توان مافوق او هستم

 

***************************

گفت من سوزيده‌ام زان آتشي

 تو مگر اندر بر خويشم کشي

 

خرگوش مدعي شد

تمام وجودم از هيبت و عظمت شير  سوخته است لذا بهتر در معيت تو باشم و براي نيل به اين مقصود و اطمينان خاطر من را در اغوشت بگير

 

***************************

تا به پشت تو من اي کان کرم

 چشم بگشايم بچه در بنگرم

 

زيرا در زير لواي حمايت تو که شير بسيار کريم و بزرگواري هستي من هم دلم قوي شود و جرات نگاه به اعماق چاه را داشته باشم

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:52 | نويسنده : مولانا سنگان |
صفحه قبل 1 صفحه بعد